آزاده چشمه سنگی| «امسال فلان دبیر تازه وارد را برای تدریس در کلاس انتخاب کرده ایم و برای شما در کلاسهای پایینتر تدریس گذاشته ایم». این را مدیر دبیرستان شاهرضا میگوید و دسته کاغذهای میز را لای پرونده کاهی قهوهای رنگی مرتب میکند. علی اکبر فیاض که هنوز خستگی کلاس از تنش بیرون نرفته، استکان چایش را میگذارد روی میز و با شانههای افتاده میپرسد: «این دبیر تازه وارد چه امتیازی دارد؟» رئیس، کشوی آهنی گوشه اتاق را بیرون میکشد، پرونده را لای باقی پروندهها جا میدهد و پس از مکثی معنادار از پشت عینک باریکش به علی اکبر نگاه میکند و میگوید: «ایشان لیسانسیه است!»
این لفظ «لیسانسیه» جوری مثل پتک روی سر علی اکبر فیاض پایین میآید که کاری به باقی صحبت هایش ندارد. برای او فرقی ندارد چند نفر از آن لیسانسیهها قرار است جای او را در کلاسهای بالاتر بگیرند. حرف حق، جواب ندارد. راست میگوید.
در شرایطی که جوانهای دانشسرا رفته، شایستگی بیشتری برای حضور در کلاسهای بالاتر دارند، او باید بپذیرد با تحصیلات در حوزه ادبی ولو نزد ادیب نیشابوری و استفاده از محضر استادان بزرگ حوزه علمیه خراسان، نمیتواند با دانش آموختگان دانشسرای عالی تهران برابری کند. از همان روز پاشنه ادامه تحصیل را بالا میکشد. اصلا در مرام نامه زندگی علی اکبر فیاض نمیگنجد خود را محدود به شرایطی کند که میتواند برای بهتر شدنش تلاش کند.
رقیب اصلی او، خود اوست. باید از آنچه هست پیشی بگیرد. شده شبانه و به هزار زحمت بخواند و بنویسد و امتحان بدهد تا بالا و بالاتر برود. دیپلمش را که میگیرد، راه میافتد سمت تهران. کمی بعد او هم یکی از دانشجویان دانشسرای عالی تهران است.
محمدعلی جمالزاده از ژنو برگشته تهران. قرار است یک امشبی برود خانه دکتر قاسم غنی تا کلنل علینقی وزیری را ملاقات کند. از راه که میرسد، شمایل مردی آرام و کم صحبت نظرش را جلب میکند. ساده پوش است. یک پیراهن و شلوار تمیز پوشیده با عبایی مستعمل روی شانه هایش. هنوز خیلی مانده به آمدن کلنل، جمالزاده اصولا آدم کم حرفی نیست.
دلش میخواهد یک طوری سر صحبت را با مرد ناآشنا باز کند. چشمش میافتد به پرده نقاشی فرنگی روی دیوار تالار انتظار. تصویر مردی دستار به سر با قبا و ریش و لباده وسط تجهیزات آزمایشگاهی. همین طور که چشم تیز کرده به جزئیات تصویر، مهمان عباپوش سر صحبت را باز میکند: «جناب جمالزاده! این تصویر محمدبن زکریای رازی، طبیب مشهور است. دکتر غنی هم یک رساله نوشته درباب مقایسه او با ابن سینا در زمینه علم طب.» حالا دیگر سکوت تالار انتظار شکسته.
دقیقهای بعد معلوم میشود نامش علی اکبر فیاض است. تحصیل کرده و آدم حسابی است. از مشهد آمده تهران برای ادامه تحصیل. رفیق گرمابه و گلستان دکتر قاسم غنی است و قرار است به زودی یک جلد از تصحیح تاریخ بیهقی را روانه بازار کنند. تا پیش از آمدن کلنل علینقی وزیری، جمالزاده چیزهای بسیاری از او میفهمد.
مثلا اینکه علاوه بر عربی و انگلیسی، فرانسوی و یونانی هم میداند. دوران متوسطه و دانشگاه را شش ساله تمام کرده. زمانی به رسم خانوادگی شأن خادم باشی کشیک اول آستان قدس رضوی بوده و حالا که اینجاست میخواهد جوری برگردد مشهد که سری بلند و چنتهای مملو از دانش داشته باشد. راستی راستی پشت آن ظاهر ساده و بی آلایش، دریایی از علم و دانش و ادب پنهان است.
گذر رئیس پیشین دبیرستان شاهرضا افتاده به راهروهای دانشکده ادبیات مشهد. از انتهای راهرویی روشن، مردی کوتاه قامت با لباسهایی ساده و یک کلاه شاپو، مشغول صحبت با یکی از دانشجویان است. شبیه به باقی استادان نیست. از یکی از دانشگاهیان میپرسد: «این آقا که دانشگاهی نیست چطور آمده اینجا؟» میگوید: «نمی شناسی؟ دکتر علی اکبر فیاض است! رئیس دانشکده!»
این مرد فروتن بی آلایش، معلم رده پایین سالهای دوری بود که حالا راههای زیادی را رفته تا به اینجا رسیده. دانشکده ادبیات مشهد را تأسیس کرده و حالا خودش یکی از استادان تراز اول دانشکده است. حالا که اینجاست نه فقط تهران که تا قاهره هم رفته. توی دانشگاه فاروق مصر هم تدریس کرده. توی تهران برای تدریس کردنش سرودست میشکنند. آثار تألیفی اش نظیر ندارد.
کسی جز او به زیر و بم تاریخ بیهقی مسلط نیست. یک کتاب تاریخ اسلام دارد درباره وقایع اصلی دوره بزرگی از تاریخ اسلام که حالا دارد برای دانشجویان سال اولی تدریس میشود. از سخنرانی هایش در قاهره، یک کتاب درآمده از بس ارزشمند و قابل توجه است. القصه، وزنه سنگینی در ادبیات خراسان و چه بسا ایران به شمار میآید. شمع محافل ادبی خراسان است و چه بسیار شعرایی که تشنه نقد آثارشان به دست دکتر فیاض بوده اند.
مقالهها و حاشیه نوشتها و یادداشت هایش هرکدام ارزش کتاب شدن دارند و هرچه بیشتر میگذرد، قدر حضور و بودنش در این شهر، قیمتیتر میشود. اگر این همه کم حرف و بی حاشیه نبود، شاید حالا در سطح بین الملل چهره سرشناس تری بود، اما چه میشود کرد! علاقه اش مطالعه در سکوت و خلوت است. داروندارش را گذاشته برای علم آموزی.
آن قدر که وقتی تهران بود کتابخانه اش را گذاشته بود برای حراج که بتواند از پس تعمیر خانه و جهیزیه دخترش بربیاید. به قول احمد شاملو: «درخت هرچه سال خوردهتر باشد سترگتر است و پرارزش تر/ ریشه اش هرچه عمیق تر، پا درجایتر در برابر طوفان/ شاخسارش هرچه انبوه تر، پناهش امن تر...». این مرد همان درخت سترگ دانش در مشهد است. با ریشههایی اصیل و شاخههایی پربار.
کتاب «کارنامه فیاض» (مجموعه آثار دکتر علی اکبر فیاض) به کوشش سلمان ساکت استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد گردآوری و سال گذشته در بازار کتاب ارائه شده است. به گفته ساکت این اثر مکتوب از یک مقدمه و شش بخش تشکیل شده است. مقدمه دربردارنده زندگی و خدمات فیاض به همراه سال شمار و کتاب شناسی اوست. بخش نخست شش بخش جداگانه است که شامل مقالات میشود.
در بخش سوم فصل اول، مقدمهها و تقریظهای دکتر بر آثار دیگران گردآوری شده و در قسمت بعدی نیز نامههای دکتر گردآوری شده که غالبا خطاب به غلامحسین یوسفی نوشته شده اند.
همچنین آخرین بخش فصل اول، سخنرانیهای دکتر را دربرمی گیرد که شامل ۱۰ سخنرانی استاد در دانشگاه فاروقیه اسکندریه مصر است که آنها را به زبان عربی ارائه کرده است. فصلهای دیگر این کتاب نیز شامل بیوگرافی شخصیت و خاندان فیاض و جایگاه علمی و اخلاقی اوست. بخش سوم نیز به یادبودهایی اختصاص دارد که پس از درگذشتش در مجلات و نشریات نوشته شده بود.
در بخش چهارم گزارش کاملی از «شب علی اکبر فیاض» آمده است. دو مقاله دایره المعارفی درمورد فیاض نیز بخش پنجم را تشکیل میدهد. بخش آخر کتاب نیز هرآنچه عکس، سند و تصویر از فیاض وجود داشته را پیش روی مخاطب قرار میدهد.
* این گزارش یکشنبه ۲۴ شهریورماه ۱۴۰۳ در شماره ۴۳۰۸ روزنامه شهرآرا صفحه ۱۶ چاپ شده است.